ملاحظات لازم برای آسان شدن کار
اگر فهرست نام دیهها و روستاهای کهن را در مقابل دیده بگذاریم و محل وقوع آنها را در روی نقشه جغرافیایی ایران (و یا حتی فلات ایران شامل افغانستان و ترکستان و قفقازیه) ملاحظه کنیم، متوجه میشویم که هرچه ناحیت موردنظر بیشتر دور افتاده باشد و راههای ارتباطی با مراکز جمعیت کمتر، مثلا کوهستانی باشد، یا راههای دشوار و معضل از آمد و شد مردمان و تا اندازهای برکنار از حوادث روزگار، در چنین محلی است که یک لهجه یا نیمزبان به اصطلاح خاص وجود دارد و با دقت بیشتر متوجه میشویم که یک نوع زندگی خاص و گاه ساختمان بدنی و نژادی و علاقه مردم به آداب و سنن خاص هم در این ناحیه هست و اتفاقا نام محلی که خود قدیمی است و با این مسأله ارتباط دارد بر آن نهاده شده
ص: 9
است. در توضیح این امر میگوییم که هرچه محل دور افتادهتر باشد و در معرض حوادث و رویدادها و جنگها و غلبه مهاجمان (که در تاریخ ایران فراوان است) کمتر واقع شده باشد؛ آن لهجه و نیمزبان، و یا اگر لهجه سالمتر باشد آن زبان (و نه نیمزبان) بیپیرایهتر و کاملتر و خالصتر باقی مانده و با عربی و ترکی اختلاط کمتر یافته است و هرگاه ارتباط و معارفات مردم ناحیه با شهر بزرگتر اطراف خود از لحاظ قرب محل و یا جهات دیگر بسیار زیاد بوده باشد، چندانکه همهچیز ناحیه در زیر نفوذ و سلطه محل غالب قرار گرفته باشد، در این صورت آن لهجه و نیمزبان نیز بهکلی نابود شده و از میان رفته است و جز رنگ مختصری از آن در زبان مردم محل دیده نمیشود. از مطالعه در این موضوع روشن میگردد که در همه نواحی ایران این مسأله مصادیق بسیار دارد. فی المثل، در ناحیت شهمیرزاد،[16] ولاسگرد،[17] نطنز و قهرود، ارتباط خاص زبان یا نیمزبان محلی به اصل بسیار نزدیکتر و روشنتر است چندانکه گاهی در این نواحی زبان خاصی پیدا میکنیم که به یکی از دستههای شرقی و یا غربی صورت کهن زبانهای آریایی تعلق داشته باشد. و تواند باشد که صورتی از فارسی میانه و یا قریب به آن در لهجه مردم محل رواج و شیاع دارد که البته بهعلت ساخته شدن راه رفتوآمد ماشین و ارتباطات رادیو و تلویزیون و روزنامه سخت تحت تأثیر صورت حاضر زبان فارسی و بالطبع کمی عربی و فرنگی و گاه ترکی (در صورت نزدیکی به ناحیت ترکنشین) در میآید و روزبهروز بافت اصیل آن خدشهدار میشود. این خصوصیت در لهجه خوانساری، خلخالی، زفرهای و لهجه ابیانه و قهرود و قمصر و جوشقان و گز برخوار در نواحی اصفهان وجود دارد.[18]
چون نامی از لهجه گزی بردیم همینجا باید بگوییم که لهجه گزی لهجهای است که در ناحیت دیه گز واقع در شمال شرق اصفهان موسوم به برخوار رایج است و تقریبا همه ساکنان سمت شرق و شمال شرقی این ناحیت، یعنی بلوک رویدشت و کوهپایه تا برسد به ناحیت یزد و نایین به زبان محلی شبیه یا نزدیک به آن تکلم میکنند.[19]
ص: 10
در شمال ناحیهای که ذکر کردیم هم، لهجه و یا لهجههای خاص دیگری وجود دارد که تمام نواحی اردستان و بلوک اطراف آن را فرا میگیرد. البته میان آنها لهجههایی هست که از بافت اصیل کاملتری بهرهور میباشد، مثل لهجه زفرهای و قهرودی و ابیانهای و امثال اینها.
امیدوارم با ذکر این امثله که گذشت آشکارا این مسأله بر خواننده روشن شده باشد که هر چه ارتباط محل با شهرها بیشتر باشد اصالت و رواج لهجه کمتر میشود. اگر مطالعه خود را روی نقشه جغرافیایی دنبال کنیم تا به شرق ایران و بلوچستان برسیم در آن ناحیه به زبان خاصی مثل بشاگردی[20] میرسیم که تمام خصوصیات یک زبان کهن را در خود حفظ کرده است و آخرین تحقیقات زبانشناسی نشان داده است که زبان مستقلی است خواهر زبان اوستایی، یعنی از دسته زبانهای شرقی ایرانی است نه غربی. همینجا بگوییم که زبان بلوچی رایج در ایران و بلوچستان پاکستان حالتی شبیه به این زبان دارد.
ملاحظاتی دیگر
از زبان و لهجه و لغات که بگذریم، به تمدن و حضارت و نحوه زندگانی و خورد و خوراک و آداب و رسوم میرسیم و در آنها نیز همین خصوصیتها که به شرح بازگفتیم وجود دارد، یعنی هرچه ناحیت دور افتادهتر باشد و ارتباط آن با شهرها کمتر، اکتفا به خود در آن ناحیه در امور زندگانی و نحوه معیشت بیشتر است و زندگانی مردم استقلال بیشتری دارد و این صبغه زندگانی در طرز ساختمان و لباس و کشتوکار و دامداری تا برسیم به پختوپز و غذا و آداب معاشرت و مزاوجت و حتی یک نحوه وسایل مخصوص با اسامی خاص وجود دارد. فی المثل در میان این امکنه نمونههایی را در ابیانه و زفره[21] سخت روشن و آشکار میتوان بهدست آورد.
دیگر آنکه چنانکه باز همان فهرست نام دیهها را در مقابل خود بگذاریم و مجموع آنها را ملاحظه کنیم، اگر خطه و ناحیت موردنظر از آنها باشد که تغلب پرخاشگران و گردنفرازان زیاد در آن صورت وقوع یافته و یا مسیر لشکرها بوده و یا دایما در دست سرداران و امیران، این دست و آن دست شده باشد، پادشاهی آن را گرفته، و یا سرکشی در آن حصاری شده، و یا گردنفرازی در آن به جنگ و گریز پرداخته، در همه این صور تکرار
ص: 11
وقایع و نتایج شوم آن چندان بوده که شهر و روستا خراب شده و شهری و روستایی تار و مار گشته است. در این صورت از همه این خصوصیات که ذکر کردیم آن ناحیت کمتر بهرهمند میباشد. فی المثل استان خراسان را اگر در نظر آوریم که از ترک و تازیک و غز و مغول و عرب و غیره هزاران فتنه دیده و بسیار بلاها کشیده در نام دیهها و روستاها (گذشته از شهرهای بزرگ و مشهور) اگر آنها را در مجموع ملاحظه کنیم، در قبال یکصد نام عربی و ترکی یک نام کهن فارسی مثل آترآباد و اسفراین میبینیم و اگر دو استان فارس و خراسان را از این باب و در مجموع با هم مقایسه کنیم با کمال شگفتی میبینیم که از آن خراسان تازهتر و جوانتر و از آن فارس کهنتر میباشد و از اینجاست که میتوانیم نتیجهگیری کنیم که بیشک نام این دیهها و روستاها ترجمان گویای تاریخ میباشد. واژه آبادخرّه[22] در فارس و آهوان در خراسان قدمت این هر دو ناحیت را نشان میدهد، ولی آهوان و یا شاندیز[23] یکی دو کلمه است در مقابل صدها اسدآباد، ابراهیمآباد و فیضآباد ... و بسیاری آبادیهای دیگر مانند تیمور[24] و خلج[25] و رباط[26] و حیاط[27] و خان[28] و غیره و غیره و از آنجا که سراسر تاریخ ایران مشحون از جنگها و
ص: 12
جدالها و دستبهدست شدن شهرها و دیهها و روی کار آمدن گردنفرازان سرکش است، آثار آنان و کارشان نه فقط در وضع ملموس بلاد و روستاها و واژگونبختی مردم دیده میشود، بلکه در خود نام این روستاها و دیهها و لهجههای مردم این نواحی نیز ملاحظه میگردد.
نکته دیگر اینکه از مجموع نام دیهها و روستاهای ایران، وقتی که فهرست آنها را مطالعه کنیم، معلوم میشود که برخی کلمات به عللی و از جمله موسیقی خود کلمه و خوشایند بودن آن، یا بهعلت مفهوم دلکش آن یا بهسبب مقدس بودن موضوع آن برحسب آیین و دین کهن ایرانی و یا بهجهت خاصی این واژه مورد توجه قرار میگیرد و رواج عجیبی در نامگذاری دیهها و روستاهای تمام کشور پیدا میکند، مثلا کلمه دستگرد را که در نظر آوریم از تقطیع این واژه که مرکب از «دست» و «گرد» است و جزو اخیر آن تلفظ و تعبیر دیگری است از همان ریشه «کردن» به معنی ساختن و برآوردن، متوجه میشویم که چرا نامگذاری محلی به این صورت تا این درجه رواج و شیاع پیدا میکند و در سراسر ایران صدها محل، بزرگ و کوچک به این نام نامیده میشود. علتش این است که بسیاری از دیهها و آبادیها محصول رنج و کار یک نفر یا عدهای شریک بوده است که به ایجاد قناتی پرداخته و چون منظور به انجام رسیده نام دستگرد یعنی محصول زحمت و کار به خود گرفته است. کلمه دیگر مثل مهرآباد ناظر به این معنی است که این محل از سر عشق و شوق و علاقه موجد آن برپا شده است و به این نام باز در صدها دیه و محل به انواع مختلف در اطراف و اکناف ایران برمیخوریم. درباره دستگرد میتوان به آسانی تصور کرد که ایرانیان قنات را شناخته و تولید آب به وسیله آن را یاد گرفتهاند و مردم با همت از سر شوق یا برحسب معتقدات دینی در این سرزمین خشک و بیآب و علف با یک تیشه قنّائی به جان زمین افتادهاند و سالها کندهاند و کندهاند و کار کردهاند و رنج بردهاند تا آبی بیرون آوردهاند و قریهای ساختهاند و آنوقت آنجا را که محصول دسترنج آنها بوده است دستگرد نامیدهاند.
از این خصوصیت که بگذریم جهات دیگری نیز در نظر اقوام اولیه و ساکنان این سرزمین موجب نامگذاری میشده است. فی المثل اگر کلمه گز را در نظر بگیریم که نام درختی است و به انواع مختلف در ایران میروید و نوعی از آنکه به نام «شاهگز» معروف است همان است که قد میکشد و بلند میشود و انواع دیگر آن هم هست که بسیار در کنار
ص: 13
مسیلها و کویرها میروید و پهن میشود و به دور خود شاخه میدواند و یک بند و سد قشنگ و زیبا میشود در مقابل باد و ریگ روان. این درخت از دیرباز بهعلت خصوصیات خود و مخصوصا عدم احتیاج به آب زیاد مورد توجه مردم بوده است، و تا حدی که آن را مقدس میشمردهاند و از شاخههای آن «برسم» درست میکردند و در آیین عبادت و نماز بر دست میگرفتند. به هر صورت این درخت موردنظر اقوام ایرانی بوده است و در همه جای ایران صدها دیه و روستا چه به صورت «گز» و چه به صورت عربی آن «جز» نامیده شده است و بسیاری دیهها به آن و یا با ترکیباتی از آن، نامور گردیده است مانند شورهگز، درهگز، بندرگز، درهگزین، گزین، جزین، جز و جزستان و امثال اینها.
مثال دیگر: کلماتی مانند دولتآباد و فیضآباد باز در همه جای ایران دیده میشود و این مسأله صرفا و ظاهرا از لحاظ موسیقی خوشایند و معنی دلپذیر کلمه است که «فیض» و «دولت» در دلهای ایرانیان حشمت و قدر و ارج خاص داشته است و همینکه زحمت آنها در تولید آب و احداث قریه بهجایی میرسیده آن را به فیض و دولت ارجاع میدادهاند از اینرو در اطراف و اکناف ایران به صدها نام فیضآباد و دولتآباد برخورد میکنیم.
همچنان کلمه «بهار» و «بهاران» و «بهارستان» نیز به گوش ایرانی خوشایند است و از همین جهت ترکیبات این کلمه و یا خود آن به صورت ساده «بهار» همچون بهار و نوبهار و بهارستان و بهارانچی و امثال اینها در تسمیه دیهها و روستاها رواج پیدا میکند و علت این رواج را باید در موسیقی خود کلمه و معنای دلاویز آن جستوجو کرد.
وجوه دیگر تسمیه
از علل و وجوه تسمیهای که در پیش ذکر کردیم یک وجه مهم دیگر که بسیار اساسی بهنظر میرسد این است که به حکم اینکه خوردنیهای اصلی همواره مورد علاقه- و یا بهتر بگوییم نخستین علاقه- اقوام و ملل بوده است، مخصوصا برای ایرانیان که در این سرزمین ریگزار و کویری سخت مجبور به معیشت بودهاند، به همین دلیل وقتی در سرزمینی نوع خوبی از محصولی که مورد علاقه و توجه بوده است امکان تولید مییافته است فورا نام آن محصول و یا ترکیبی از آن را و یا با پسوندی از آن بر محل اطلاق میکردهاند. مثلا «ارزن»، «جو»، «گندم»، «انار»، «انجیر» و غیره و غیره، در نامهای دیههای کشور بسیار دیده میشود و ترکیباتی که از آن
ص: 14
کلمات مثل ارزنان و ارزنگان (ارسنجان) و گندمان، انجیران، انجیلان و انجیلآوند. در سرتاسر ایران مثالهای بسیار دارد که باز همه نشانه علاقه مردم محل به این محصولات بوده است.
از آنچه گفتیم میتوانیم نتیجه بگیریم که علل تسمیه و نامگذاری محلها در ایران چیزی از این قرار و مقوله است و نمیتواند اسمی بر دیهی بیمناسبت گذاشته شود و حتی میتوان گفت که محال است نامی مهمل بر دیهی گذاشته شود، منتها در حال حاضر به علت تغییر کلمه ما معنی آن را آشکارا و روشن درک نمیکنیم. مثلا امروزه کلمات کربکند و یا دلیجان، دلیگان، کتهبونچه[29] در نظر ما بیمعناست، ولی چون آنها را از هم باز کنیم و مورد دقت قرار دهیم معانی آنها آشکار میشود.
نکته دیگر اینکه وجوه تسمیهای که پیشینیان ذکر کردهاند و ارباب سیر و تواریخ و نویسندگان مسالک و ممالک و فرهنگها آوردهاند، اکثرا عوامانه و غیرقابل قبول است؛ مثلا در کتاب محاسن اصفهان در وجه تسمیه جیّ و اصفهان میگوید: «که آن را جیّ نامیدهاند به این دلیل که آن را جیّ بن زراره برآورد به هنگام پادشاهی اسکندر». اینگونه وجوه تسمیه همه نشان میدهد که شیوه کار آنها در این مواضیع، تحقیقی و علمی نبوده است.
نویسنده ابتدا در نظر داشت بحث واژهشناسی دیهها و روستاهای کهن را، که در نظر او جلوه بدیعی داشت، درباره تمام دیهها و روستاهای کهن کشور به مورد عمل و اجرا بگذارد، ولی حقیقت اینکه ضعف مزاج و وسعت دامنه کار او را از این کار بازداشت و همت خود را از آن قاصر یافت. از اینرو در این مقال، فحص خود را بر دیهها و روستاهای کهن اصفهان منحصر میدارد، باشد که پژوهشگران بعد را خود کلیدی باشد تا در سایر نقاط کشور پژوهش شایسته معمول دارند.
قواعد و اصول نامگذاری
اینک که این مقدمه دارد به پایان میرسد لازم میدانم قواعد و اصولی را که در مطاوی این پیشگفتار توضیح داده شد و بهدست آمد بهطور فهرست برای تتمیم فایده ذکر کنم:
1- وجوه تسمیهای که اغلب آمیخته به افسانه است، مثل اینکه تیران و تهران از «تهران»
ص: 15
آمده است. «ته» به معنی پایین و «ران» به معنی «کوه» است و «تهران» به معنی پایین کوه، یکسره و بهکلی باطل و بیهوده است.
2- هیچ نامی هرچه باشد و هرجاییکه بدان نامبردار شده باشد، بیدلیل و بیمعنی نیست. ممکن است در حال حاضر معنی آن نام بر ما پوشیده بماند، ولی هیچگاه ایرانیان قدیم نام بیمعنی بر جایی نمینهادند و هیچ جایی به اسم بیمعنی نامیده نشده است. اگر در حال حاضر از معنی آنها آگاه نشدهایم امید است که روزی آن راز گشوده شود.
3- راه تحقیق در شناخت نام امکنه تحقیق زبانشناسی، شناخت محل و سابقه تاریخی آن محل و پیدا کردن ریشه واژه در صورتهای کهن و میانه زبان فارسی است. نه اینکه یکباره و مطلقا فکر کنیم ریشه «زم» و «سم» و «شم» (به فتح و کسر اول) برای مناطق سرد است، مثل سمیرم و شمیران، تا در مورد سمنان و سمسور دچار مشکل شویم و «که» و «کهر» (به کسر اول و فتح آن) برای مناطق گرم مثل جهرم[30] و کهران.
4- برای هر نامی دلیلی است، ممکن است آن نام از چیزی مثل خوردنیها و یا چیزی که بیشتر در محل تولید میشود برداشته شده باشد (اطلاق حال به محل) از اینرو باید محل مورد نظر خوب شناخته شود و تولیدات آن تعیین گردد تا راهحل وجه تسمیه بهدست آید.
5- نام بسیاری از امکنه نشان دهنده سابقه تاریخی محل است و معنای آن را تاریخ معین میکند. اگر «آذر» در واژه باشد، مثلا آشکار است که محل تعلق دارد به دوره رواج بهدینی در آن محل، مثل آذرمناباد و آذرخواران (به فتح اول) و آدریان و غیره.
6- چون اصل و اساس آبادی دیههای ایران آب است، لذا واژه «آب» به انحای مختلف و صور گوناگون، چه به صورت حاضر زبان و چه به صورتهای کهن و میانه در نامگذاری دیهها و امکنه دخالت دارد، همچنانکه آبادی از «آب» است، خود آبادی (ده) نیز از «آب» گرفته شده است.
7- واژه «زیستن» و «زندگی»، چون سرانجام هر محلی به نحوی زیستگاه انسان است، لذا این واژه به صورتهای مختلف زبان در نام محل پیدا میشود و ممکن است از خانه، اتاق و جایگاه گرفته شود یعنی بههرحال زیستگاه انسان.
8- وضع خاص محل از نظر گودی و ارتفاع و محصول و هرچه از این قبیل در محل تکثر
ص: 16
یابد، در تسمیه محل دخالت تام پیدا میکند.
9- ترکیب واژهای عربی یا ترکی با واژه دیگر فارسی نشان این است که سابقه باستانی ندارد، بعد از نفوذ عرب و تسلط ترکها پیدا شده است.
10- تلفظ رایج محل میتواند کلیدی برای حل مشکل وجه تسمیه باشد لذا باید بر آن تکیه کرد.
11- ملاحظات و قواعدی که در تطور لغات زبان پارسی وجود دارد و در تبدیل آنها به یکدیگر در کار است، در مورد اسامی محلها کاملا صادق است و باید با توجه به آن قواعد نام محل را بررسی کرد و وجه تسمیه آن را بهدست آورد.
12- اطلاق نام ساکنان محل به محل از باب اطلاق نام حال به محل بسیار رایج است و باید مورد توجه باشد.
قواعد بالا که بهطور فهرست اعداد شد همه در پیشگفتار مورد بحث قرار گرفته و توضیح داده شده است. در مطاوی کتاب نیز به مناسبت درباره آنها توضیح کافی داده خواهد شد.
دستهبندی قواعد
از توضیحاتی که در بالا داده شد قواعد و قوانین زیر استنباط میشود:
1- هیچوقت نیاکان ما (برای اینکه این عناوین بسیار قدیمی است و به روزگار مهاجرت آریاییان میرسد) نام زشت و ناپسند بر روی زیستگاه خود نمینهاده است.
2- هیچوقت آریایی نام بیمعنا و مهمل بر روی آبادکرده خود نمینهاده است و به ناچار تمام نامواژهها معنی دارد منتهی میتواند باشد که بعضی از آنها آنقدر کهنه شده که درک معنای آن در حال حاضر برای ما ناممکن و یا دشوار باشد، ولی نه بیمعنی است و نه مهمل.
3- در این نامواژهها قلب، حذف، دگرگونی (تبدیل)، تخفیف یا تبدیل تلفظ، جابهجایی، تصحیف و گاه تغییر شکل رخ داده است و برای حل آنچه امروز به شکل معما دشوار مینماید باید کوشش کرد تا با توجه به این تحولات به اصل زبان بنیاد (اوستایی، پارسی باستان یا گویش قدیمی) رسید.
4- نامگذاریها تحت تأثیر فرهنگ و اسطورههای کهن و مفاهیم دینی انجام گرفته است و در شناخت معنای آنها باید به این امور توجه داشت.
5- وجوه تسمیه سنتی و جغرافیدانان قدیم همه بیبنیاد و نامربوط است و قابل اعتنا نیست.
ص: 17
6- اگر شیئی، امری یا خصوصیتی در عمل غالب باشد این امور به صورتی در نامواژه پدیدار میشود. مثلا نمناک بودن زمین، داشتن آب فراوان، روان بودن آب، دشواری زراعت، سنگلاخ بودن محل و امثال اینها در نام زیستگاه بازسازی میشود. چندانکه پنداری آریایی میگوید میخواهم نامواژه محلی بازگو کننده کیفیات آن باشد.
7- محصول غالب محل مثل ارزن و انجیر و غیره در نام محل ممکن است بیاید، یعنی نام محل بر بنیاد آن گذاشته میشود و همچنین نام طایفه یا قبیله و قومی که در محل زندگی میکنند و به صورت جمع (اطلاق حال به محل) در ساختار نامواژه میآیند (خوزان، اندوان، جایگاه خوزها و اندوها).
8- محلی که تجدید عمارت شده اغلب با واژه «بن» دیده میشود (کهتهبن و ماربین معادل ماربن) 9- نام دامها و درختها و کثرت آنها و نام حیوانات مطلوب و محبوب (گور، آهو، شتر، اسب ...) و حتی ناپسند چون مور و گرگ و شیر و پلنگ و غیره میتواند در نامگذاری آریایی مؤثر افتد.
10- در نامگذاریها ممکن است واژههای مهجور، تلفظهای به صورت لهجههای قدیم، نام قبایل و لغات نامأنوس ظهور پیدا کند: گنآباد، «گن» به معنای «تخم+ آباد» و «نا، نی، نیه و نیا» به معنای آب و غیره.
11- قاعده اصلی و زرین تطور یعنی سیر از دشوار به آسان و از آسان به آسانتر در تطور و اشتقاق تمام نامها جاری و ساری است.
12- درباره رعایت قواعد قلب و تبدیل و تحریف و غیره به شرحی که گذشت افراط و زیادهروی نه فقط موصل به مقصود نیست، بلکه ما را از حقیقت امر دور میدارد، بنابراین از اینگونه افراطها حتما باید دوری کرد.